نمیدونم چرا همیشه غروبای پاییزی بوی غم رو برام به همراه میاره
نمیدونم چرا باینکه هنوز بیست وچند روز تا پاییز مونده بوی غمش مشاممو پر کرده یه غروب سنگین که حتی سرما ش وجودمو کرخ کرده صدای ناموزون تپش قلبم تو گوشم پیچیده انگار اونم می خواد فرار کنه اگه از تو سینم بپره وبره فکر میکنم دیگه اروم بگیرم شاید دیگه بوی پاییزم نتونه غممو هزار برابر کنه اما اگه دل بپره وبره خودش باخته چون دیگه تنهایی باید به استقبال پاییز بره
غروبای پاییز همیشه برام غم انگیزه
نمیدونم شاید قراره یکی از غروبای پاییزی منم...