زخم تنهایی

آرام وبی صدا درست مثل ماهی دور از آب در واپسین لحظات

در لحظه تسلیم

دربرابر آنچه که هرگز به آن نمی اندیشید

میخزم تا ساحل نجات

لبهایم تناسه بسته ازعطشی که شوری دریا

می خشکاندش بیشتر از پیش

ومیترکاندتاول لبهای آلوده به حرارتم را

اینبار سرگشته وحیران

همچون عروسکانی

 که بی اختیار ...

می آیند

 می خندند

می گریند

میخو ابند

ومی میرند

سردی تنم دیگر تاب تحمل تب استخوانهایم را ندارد

وقفس تنگ سینه راه برنفس بسته

دیگرنه کلامی

نه حرفی

نه نوایی

هیچ یک مرحم بر زخم کهنه دل نمی گذارند

باز تنهایم

وشوری آبی که به تلخی می گراید

زخم دل رامی سوزاند

سوزشی عمیق

تاعمق جان

 

واسه دلتنگی...

گاهی وقتا شاید

یه روزی مثل اونروز

تو تموم دلتنگیات

درست وقتی که انتظارشو نداری

میبینی دستای مهربونش

حس میکنی رایحه تنشو

میشنوی صدای آرومشو

که تو گوشت پچ پچ میکنه

پچ پچ اما شمرده وگوشنواز

همونوقته که دلت قرص می شه

دیگه دلشوره نداری

دیگه دستتم نمی لرزه

حالا دیگه آرومی

آروم...

دیگه سنگینی دردو رو تنت حس نمیکنی

آخه حالا درست وسط قلبت نشسته

شایدم واسه همینه که قلبت آروم گرفته

خوب به صداش گوش کن

تاپ تاپ تاپ...

آروم وموزون

مثل وقتی که خوابی ویه خواب شیرین میبینی

حالا میدونم وقتایی دلتنگی خودم گمش کرده بودم

اما هرجا باشم پیدام می کنه

تو شادی باشم یا تو غصه...