-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 بهمنماه سال 1384 00:33
نمی دونم یا دستام از حرکت ایستاده یا ذهن خسته م تعطیل شده هر چی هست خیلی سخته شکستن مدتها ننوشتن خیلی سخته به حرکت در آوردن قلمی رو که مدتهاست یه گوشه افتاده و دیگه هیچ حالی واسه نوشتن نداره خیلی نیرو می خواد حرکت دادن دستات وقتی از ذهنت فرمان نمی برن اونقدر تنبل شدی که دیگه هیچی به اراده ت نیست حالا دیگه یه گوشه خلوت...
-
زخم تنهایی
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 20:40
آرام وبی صدا درست مثل ماهی دور از آب در واپسین لحظات در لحظه تسلیم دربرابر آنچه که هرگز به آن نمی اندیشید میخزم تا ساحل نجات لبهایم تناسه بسته ازعطشی که شوری دریا می خشکاندش بیشتر از پیش ومیترکاندتاول لبهای آلوده به حرارتم را اینبار سرگشته وحیران همچون عروسکانی که بی اختیار ... می آیند می خندند می گریند میخو ابند ومی...
-
واسه دلتنگی...
پنجشنبه 1 دیماه سال 1384 19:29
گاهی وقتا شاید یه روزی مثل اونروز تو تموم دلتنگیات درست وقتی که انتظارشو نداری میبینی دستای مهربونش حس میکنی رایحه تنشو میشنوی صدای آرومشو که تو گوشت پچ پچ میکنه پچ پچ اما شمرده وگوشنواز همونوقته که دلت قرص می شه دیگه دلشوره نداری دیگه دستتم نمی لرزه حالا دیگه آرومی آروم... دیگه سنگینی دردو رو تنت حس نمیکنی آخه حالا...
-
تا روشنایی...
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1384 19:25
آروم چشمامو باز می کنم سعی می کنم خوابو از چشمای بهم چسبیده ام بیرون کنم حالا دیگه چشمام بازِ بازِ ه باز به دور و برم نگاه می کنم اما هیچی نمی بینم هیچی وهیچکس همه جا تاریکه تاریکِ تاریک به سرعت از جام بلند می شم سعی می کنم خودمو به کلید چراغ برسونم دستمو به سمت کلید دراز می کنم اما نه کلید ... و نه حتی دیواری آروم و...
-
دل بهونه گیر من
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 23:51
یه روز دلم واسه روزای بچگی پر می کشید یه روز دلم هوای درخت پیر حیاط خونه قدیمیمون و کرده بود یه روز رویای بازی کودکانه زیر سایه درخت پیر سرمستم میکرد و منو باخود به روزگار ی شیرین می برد یه روزی دلم هوای ابری میخواست یه روزم دلم بارون و میخواست تا با بوی خاک نمزده نفسم تازه بشه یه روزی دلم آسمو نو پر ستاره میخواست یه...
-
بهانه ای برای ننوشتن
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 20:42
۱۱ روزه که ننوشتم شاید واسه اینه که چیزی واسه اینکه لایق خوندن باشه تو ذهن خستم نقش نبسته سه روزه که هومهر کوچولوی من تب کرده تو این سه روز با تمام وجود تو ی شب بیداری توی لحظه لحظه هایی که کنار ش نشستم تا مثلا پرستارش باشم فهمیدم که هیچم فهمیدم که همه چیز به دست اون مهربونه ماها همه اگه بشه اسمشو بذاریم وسیله ایم وبس...
-
دیروز تافردا...
شنبه 7 آبانماه سال 1384 19:34
من در پس پنجره کز کرده بی هدف زانو بغل زده یا افسوس گذشته می خورم ویا قلبم از آینده نا معلوم باصدایی گوشخراش میزند لحظه ای مکث ونگاهی بی تفاوت به آنسوی پنجره به سوی آن درخت تنومند وکهنسال باغچه باشاخه هایی بلند وضخیم باز غرق در خاطرات گذشته وبازی لی لی دروسعت سایه درخت پیر و باختن و ازنو بازی کردن... آنروز در بازی...
-
سفر پدر ایلیا
سهشنبه 3 آبانماه سال 1384 06:04
یه روز وقتی زمین خالی بود وسرد سرد ویخبندان عصر یخبندان معنوی اومد و با خودش تن سرد و یخ زده زمین وجون دوباره بخشید اومد تامعجزه عشقو به همه نشون بده اومد و با خودش گرما روآورد اومد تا تکیه گاه باشه واسه اونایی که تنهاو ره گم کرده بودن اونایی که مشعل هدایت و تو کوره راه زندگی گم کرده بودن توی اون خونه پر عشق وصفا خونه...
-
از شام تا سپیده
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 01:13
خیلی طول کشید تا قلم روتن سپید کاغذ به حرکت در بیاد شاید واسه اینه که نمی دونم چطور شروع کنم هنوزم موندم چطور و از کجا بنویسم از امشب ... از سیاهی از تیرگیش از سرماش یا از تاریکیش اما نه امشب با شبای دیگه خیلی فرق داره یه شب مخصوص تموم عاشقا یه شب عزیز یه شب خاص امشب و فرشته ها مهمون زمینی یان اومدن تا قصیده عشق و با...
-
نیش و نوش
شنبه 30 مهرماه سال 1384 17:51
اون روزیکه با ذوق انگشتت وکردی تو ظرف پراز عسل وقتی انگشتت و در آوردی با اشتها عسل و گذوشتی رو زبونت ونوش جون کردی واز مزه شیرینش کلی کیف کردی فکرش ومیکردی یه روز نوک همون انگشتت جایی باشه واسه نیش زنبور! آره عزیز دل نیش ونوش همیشه باهمه...
-
تقدس اشک
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1384 01:13
میدونم که اشک مقدسه اما نمی خوام هیچ وقت ،هیچ وقت تقدس اشک وتو چشمای مهربونت ببینم. بذار که قطره های پاک اشک بمونه واسه چشمای من سراپا گناه و مقصر یعنی اون روز میرسه که یه جا پیدا بشه واسه ترکیدن بغض واسه زدن فریادی که خیلی وقته توگلوم جا خوش کرده...
-
قهری یا آشتی؟!
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 00:47
اومدم منت کشی بدجوریم شرمنده ام اما نمی دونم چطوری باید منتت و بکشم چطوری نازتو بخرم چطوری ازت بخوام که اگه قهری اگه دلخوری یا اگه دلت ازم پره، ببخشیمو همه چیز رو فراموش کنی نمی دونم چی باید واست پیشکش بیارم تا باهام آشتی کنی یه شاخه گل یه باغ گل یه کوه شرمندگی یه دریا اشک یه دشت سبزه یه دنیا محبت یه عالمه حرارت و...
-
خدای عشق
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1384 21:58
به نام خداوندمهربان خداوندخوبیها و مهربانیها خدای عشق خدای تنهائیهای من و تو خالقی که نمیخوابد تا تو بخوابی و تن خسته ات را بر دوش میکشد تا بار سنگین گناهانت را بر شانه هایت حس نکنی . .لیک مگرمیتوان سنگینی اینهمه گناه راحس نکرد؟! معبود من ما حیا نمی کنیم از گناه کردن و تو حیا می کنی از بخشیدن تنها توئی که خسته نمی شوی...
-
بارون
دوشنبه 18 مهرماه سال 1384 17:47
دلم تنگه واسه بارون واسه صدای تلنگرش رو شیشه گلخونه ی خونه قدیمیمون واسه صدای شرشرش توی ناودون واسه صدای گوش نوازش واسه بوی عطر خاک نمزده ی کوچه مون واسه ایستادن پشت پنجره وتماشای رقص آرومش از آسمون آخ که دیگه اینبار دلم یه آسمون پر ازابر میخواد یه عالمه ابر پر از بارون می خواد می خوام که برم زیر بارون بشورم غبارغم...
-
گل بی خار
شنبه 16 مهرماه سال 1384 23:39
دلم می خواد از تو بگم واسه تو بگم از تو تک ستاره زندگیم از تو گل سرخ و نازی که شکفتی و عطرت فضای زندگیم رو معطر کرد مثل یه بذرِ کوچیک تو وجودم جوونه زدی و مثل یه نهالِ کوچولو زندگیمو سبز کردی سبزِ سبز مثل یه سبزه زار صدای خنده هات رو که با سخاوت تقدیمم می کنی تمام ناراحتی رو از دلم می تکونه وقتی می گی دوستم داری دیگه...
-
بستنی
جمعه 8 مهرماه سال 1384 20:10
هوا حسابی داغ بود جوری که پوست تنشو می سوزوند آروم آروم با پاهای خسته هیکل نحیفشو این طرف وانطرف می کشوند دستای خواهر کوچولوشو محکم تو دستش گرفته بود جوری که دستای هردوشون خیس عرق بود گرما کلافه شون کرده بود هردو ساکت و آروم راه میرفتن آخه دیگه حرفی واسه گفتن نداشتن یا شایدم لبای خشکشون اجازه حرف زدن نمی داد هردو تشنه...
-
بهای من
شنبه 2 مهرماه سال 1384 14:45
تو میدهی سیب خود را به من و کلام شیرینت را ومهرت را ومی گویی که دلت را! و زبان به کلام محبت آمیز می گشایی وگویا وشیوا سخن می رانی از جادوی مهری ناب وباز مینوازی نت های موزون محبت را و من سرمست وغرق دررویایی دست نیافتنی ودگر روز می نوازی آهنگی غریب آهنگی ناموزون ومرا به بهایی اندک به نیمی از بهای سیبی که به من بخشیده...
-
پاییز
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 00:44
وپاییز ودوباره کوچ حزن آلود پرستوی عاشق وسفر سرد چلچله ها وروزهایی که عمرشان کوتاه می شود ومحبوس در دل شب تار می گردد وسر بر قفس کوفتن قناری ونخواندن وبازهم پاییز و غروب ودلواپسی وغم وسرما وسکوت وصدای دویدن کودکان در پس کوچه های مدرسه وتپیدن قلبهایشان تندو ناموزون وترس از رفتن پای تخته و بلد نبودن وباز سکوت وفرار سبزی...
-
شیشه وسنگ
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 00:34
من از پس شیشه نقره فام مینگرم سختی سنگ را از پس رقت شیشه می بینم سنگی را که بی شباهت نیست به آنچه که شیشه نامیده شد با همان اصل، همان ماهیت و همان ذات می بینم از معبر نور ،از پس رقص کودکانه اش رازهای سر به مهرسنگ را سکوت را در فریاد وبغض را درهیاهو بغضی نهفته درفریاد شکستن شیشه ،شیشه شد آنگاه که در پس فشار روزگار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 00:10
گرچه تب استخوان من کرد زمهر گرم ورفت همچو تبم نمی رود آتش مهر ز استخوان عید همتون مبارک.
-
آشتی
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 01:09
همیشه شنیده بودم که تا خودتو نشناسی خدا رو نمیشنا سی اما من فکر می کردم که خودمو شناختم خیلی خوب فکر می کردم که حالا دیگه باید به خدا برسم وبهش وصل بشم اما اما وقتی امتحانهای خدا یکی یکی شروع میشه وقتی چیزهایی که در مورد دیگران می بینی با انگشت اشاره میدی وفکر می کنی خودت پاک ومنزهی وقتی دیگران و میبری زیر ذره بین و...
-
شیشه وسنگ
شنبه 19 شهریورماه سال 1384 01:12
نمیدونم از شیشه بگم یا از سنگ نمیدونم این سنگه که به حکم عادت شیشه رو می شکنه یا شیشه ست که اونقدر خودش و به سنگ نزدیک میکنه که به خاطرش به دست خودش خرد میشه شاید شیشه زیادی غرق شده بود یا شاید سنگ ... اما یه چیزه که شاید دل شیشه شکسته رو آروم میکنه درسیه که کنار سنگ گرفته هرچند به قیمت شکستنش تموم شد اینکه سنگ به هر...
-
طلوع
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 20:46
آیا میشه امیدوار به این باشیم که غروب همیشه طلوعی دوباره به همراه داره یا غروب برنده ست درنهایت کدامیک ابدی هستندوجاودانه یا کدامیک مسند قدرت رو ترک میکنن غروب یا...؟
-
غروب
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 20:19
نمیدونم چرا همیشه غروبای پاییزی بوی غم رو برام به همراه میاره نمیدونم چرا باینکه هنوز بیست وچند روز تا پاییز مونده بوی غمش مشاممو پر کرده یه غروب سنگین که حتی سرما ش وجودمو کرخ کرده صدای ناموزون تپش قلبم تو گوشم پیچیده انگار اونم می خواد فرار کنه اگه از تو سینم بپره وبره فکر میکنم دیگه اروم بگیرم شاید دیگه بوی پاییزم...
-
ستاره امید
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 17:58
دلم خیلی گرفته سرمو بالا میکنم تا آسمون پر ستا ره ت و نگاه کنم نه امشب آسمونم ابریه درست مثل دل من هوای دل منم امشب یه تیکه ابره بدون یه ستاره سرمو رو زانوم می ذارم وسعی میکنم تیرگی آسمون دلمو فراموش کنم یا شایدمیخوام دلمو دلداری بدم دلم می خواد سرمو از رو زانوم بردارم دوباره چشم به آسمون بدوزم اما راستش میترسم یه حس...
-
جوونه
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 16:29
میدونم سبز شدن جوونه زدن روییدن خیلی قشنگه سبز بودن شکفتن وبه گل نشستن رستن ورفتن وتا اون بالا بالا ها قد کشیدن ورسیدن به نور گرم وپر مهر حضورت خیلی لذت بخشه اما اینو هم می دونم که اگه یه تکیه گاه نباشه تا بهش تکیه کنم سبزی جوونه زدن رستن وشکفتن همه وهمه یه تصور واهیه پس تکیه گاهم باش و غرق نورم کن خدا جون اینبارم...
-
گمگشته
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 15:31
نمیدانم به کجا رسیده ام گمگشته ای در دیار تنهایی چشمانم تنها پهندشتی می بیند که نهایتش گنگ است و مبهم نمی دانم بروم یا بمانم ماندنم عذاب آور است وپای رفتن هم ندارم ره گم کرده ام راه به جایی ندارم دستم را بگیر وبا خود ببر به هر کجا که خود بخواهی تنها توئی که می دانی چگونه وچه سان راهبرم باشی پاهایم لرزان است وچشمانم...
-
دیوانه
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 01:10
دلم می خواد دیونه شم یه دیونه راس راسی همه به من بخندن و من به خودم به بچگیم به خاطرات کودکیم به ماهیای نقاشیم کلاغک خبررسون برای این برای اون به گریه هام به خنده هابه تموم سادگیام آخ که بازم دلم می خواد بچه بشم خواب ببینم خواب خدا رو ببینم خواب خدای عاشقو بگیره دست خستمو سردم شده دستای گرمشو می خوام اگه بیاد باهاش می...
-
سایه تو
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 22:15
من تو را می بینم بودنت را در هر لحظه و هر کجا حس می کنم خواه در برم باشی یا در ورای چشمان نمناکم چشیدم لذت انتظار را در ثانیه ثانیه تنهاییم درپناه سایه ساری که با من بود لیک او را نمی یافتم من از خیال تو نقشی بر دل از نقش دل به سایه ات واز سایه ات به تو رسیدم ان زمان که در خیال من بودی وتورا نمیدیدم در نور پنهان بودی...
-
نذر
شنبه 29 مردادماه سال 1384 02:08
نذر کردم که برم سرای عشق سرای پدر ومادرای عاشقی که یه روز خیلی قشنگ تر از ما عاشقی می کردن هنوزم میتونن که عاشق باشن اماپرو بالشونو قیچی کردن تایه موقع از قفسش تنهاییشون پر نکشن وقتی که در باغ یاسهای سپید باز شد از بوی عطر خدا مست شدم و خدا رو با تمام وجودم حس کردم وقتی که خم شدم تا دستای عا شقشونو ببوسم چروک دستاشون...