-
پنجره
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 18:13
یه پنجره با چارچوب کهنه وقدیمیش که داد میزنه خیلی وقته باز نشده یه روز وقتی که باز میشد بوی عشق وهوای تازه رو با خودش به ارمغان می اورد صدای گنجیشک عاشقی که دلش پر می کشید واسه رسیدن به جفتش بوی گلای یاسی که به هرکی می رسید مستش می کردو می بردش توی یه عالمه رویای ناب اما امروز دیگه خود پنجره هم دلش نمیخواد که باز بشه...
-
پدرایلیا
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 00:15
یه روزسینه یه خونه شکافت تا عزیزترینش و تو خودش جا بده اما نه مثل همه ی خونه ها یه خونه پر از التیام وارامش یه خونه پر از گرمی وحرارت یه خونه که همیشه پابر جاست واسه زائراش اون مهربون از همون خونه اومد عزیزترین اومد پدر همه ی اونایی که وقتی دلشون میگیره چشمای نمناکشون به دستای عاشقشه پدر ایلیا اومد میلاد مولا به همه...
-
انتظار
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 00:38
یکی بود که میگفت انتظار و دوست داره آخه می گفت که اخرش شیرینه اما من میگم اگه ندونی که آخرش چی میشه اگه آخر انتظار بازم انتظار باشه ... یا اگه نباشی تا اخر اون چیزی رو که واسش انتظار کشیدی ببینی اما شاید... شاید اون راست می گه پس انتظار تاهمیشه...
-
ازاوج تا اوج
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 16:08
امروز به اوج رسیدم... به اوج تنهائی به اوج غم اوج اندوه اوج بغض با اشکهای پنهانی به اوج فریادی که یه جا نیست بزنم تا خلاص شم..... به جایی که کسی نیست تاهمزبونت بشه دلی که همدلت بشه همرازی که رازت و تو سینش نگه داره گوشی که بشنوه وآیینه ای که خودتو نشون بده بی هیچ تغییری با همون یکرنگی که نگاش میکنی اگه ... فکر کردی...
-
گذر زمان...
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 02:30
یادم میاد وقت یه اتفاقی می افتاد می گفتن گذر زمان حلش میکنه اما حالا می بینم که زمان خیلی کارا میکنه... خصوصا اگه دلت پر از درد باشه و یه شعله توش روشن شده باشه اونوقته که آروم آروم تمام وجودت شعله ور میشه میبینی که داری خاکستر میشی اما هیچ کاری ازت بر نمی یاد آره گذر زمان خیلی کارا میکنه کمکت میکنه راحتتر سوختنت و...
-
خدا در بطن ذره...
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 12:46
آنگاه که به شنزار می نگریم دید سر تنها برهوتی می بیند اما از دید دل که بنگریم دنیایی می بینیم حاکی از نظمی وصف ناپذیر عالمی در دل یک دانه شن ... با همان غوغا همان هیاهو هیاهویی مسخ کننده دانه یی شن همان است که شنزار در قلبش همان می گذرد که در شنزار گرچه ذره یی ست در برابر وسعت بی کرانش در درون همان دارد که شنزار دل او...