وپاییز
ودوباره کوچ حزن آلود پرستوی عاشق
وسفر سرد چلچله ها
وروزهایی که عمرشان کوتاه می شود ومحبوس در دل شب تار می گردد
وسر بر قفس کوفتن قناری
ونخواندن
وبازهم پاییز
و غروب
ودلواپسی وغم
وسرما وسکوت
وصدای دویدن کودکان در پس کوچه های مدرسه
وتپیدن قلبهایشان تندو ناموزون
وترس از رفتن پای تخته و بلد نبودن
وباز سکوت
وفرار سبزی برگها
وزردی وخزان
باز پاییز
وشروع دلواپسی
دوباره بغض
وفریادی که نواخته نشد
ونسیمی آرام که می سراید نغمه زردی برگها را
وباز دلتنگی
ومن
وچشمانی منتظروتنها بر سر کوچه انتظار
واناری که به شوق تو در کف دستانم به گل نشسته
وهزار هزار دانه که با تو قسمت خواهم کرد.