من در پس پنجره کز کرده
بی هدف زانو بغل زده
یا افسوس گذشته می خورم
ویا قلبم از آینده نا معلوم باصدایی گوشخراش میزند
لحظه ای مکث
ونگاهی بی تفاوت به آنسوی پنجره
به سوی آن درخت تنومند وکهنسال باغچه
باشاخه هایی بلند وضخیم
باز غرق در خاطرات گذشته
وبازی لی لی دروسعت سایه درخت پیر
و باختن و ازنو بازی کردن...
آنروز در بازی کودکانه وامروز در بازی زندگی
صدایی خسته وپر هراس مرا به خود میآورد
صدای گنجشکی که در میان شاخسار درخت به دام افتاده و
خود را به هر سو میزند بلکه راهی به سوی آزادی بیابد
راهی به سوی زندگی
یا روشنایی
صدای بال زدنش در هیاهوی جیک جیکش پیچیده
وپایین در پای درخت نگاهی شیطنت آمیز ومنتظر
از سوی گربه ای گرسنه
که در کمین خستگی وپرتاب گنجشک نشسته
وباز تلاش بی امان گنجشک بیچاره
وباز انتظار شیرین گربه...
دیگر دستانم گرد زانوهایم نیست
این بار به سوی گنجشک
به سوی آزادی
به سوی زندگی
وتلاشی دوباره
امروز برای فردا
وفردایی زیباکه او یاری خواهد کرد مرا...
خیلی قشنگ بود..سر ذوق اومدم...موفق باشی...!!
سلام متشکرم
سلام نازمهر جون نوشته هات مثل همیشه زیبا و قشنگه و به دل می شینه البته میدونم من هیچ وقت به پای تو نمیرسم ولی وقت کردی عزیز به ما هم سر بزن خوشحال میشم
قربانت یا حق
سلام و مثل همیشه متشکر از لطف تو عزیز دل
سلام خوبی زیبا بود مثل همیشه ما که حال کردیم نازمهر جون ممنون که نظر گذاشتی...
با بای
سلام ومتشکر یا حق
زیبا بود ...
سلام وممنون به خاطر لطف شما