۱۱ روزه که ننوشتم شاید واسه اینه که چیزی واسه اینکه لایق خوندن باشه تو ذهن خستم نقش نبسته
سه روزه که هومهر کوچولوی من تب کرده
تو این سه روز با تمام وجود تو ی شب بیداری
توی لحظه لحظه هایی که کنار ش نشستم تا مثلا پرستارش باشم
فهمیدم که هیچم
فهمیدم که همه چیز به دست اون مهربونه
ماها همه اگه بشه اسمشو بذاریم وسیله ایم وبس
وقتی دارو تو گلوش پیچید و جلو چشمای وحشت زدم داشت خفه میشد فهمیدم که هیچم هیچ هیچ...
فقط اونه که بالانشسته ومراقب همه چیزه
خدایا دستمونو رها نکن
همه چیز به دست توست...
آره
خودش مواظبه
انجا چقر غریبه
دلم گرفت
به من پیغام بده
خواستم بگم همین وسیله شدن هم هفتخاریه که به هر کی نمی دن