غروب

نمیدونم چرا همیشه غروبای پاییزی بوی غم رو برام به همراه میاره
نمیدونم چرا باینکه هنوز بیست وچند روز تا پاییز مونده بوی غمش مشاممو پر کرده  یه غروب سنگین که حتی سرما ش وجودمو کرخ کرده صدای ناموزون تپش قلبم تو گوشم پیچیده  انگار اونم می خواد فرار کنه اگه از تو سینم  بپره وبره فکر میکنم دیگه اروم بگیرم شاید دیگه بوی پاییزم نتونه غممو هزار برابر کنه اما اگه دل بپره وبره خودش باخته چون دیگه تنهایی باید  به استقبال پاییز بره
غروبای پاییز همیشه برام غم انگیزه
نمیدونم شاید قراره یکی از غروبای پاییزی منم...

ستاره امید

دلم خیلی گرفته سرمو بالا میکنم تا آسمون پر ستا ره ت و نگاه کنم
نه امشب آسمونم ابریه  درست مثل دل من
هوای دل منم امشب یه تیکه ابره بدون  یه ستاره
سرمو رو زانوم می ذارم وسعی میکنم تیرگی آسمون دلمو فراموش کنم
یا شایدمیخوام دلمو دلداری بدم
دلم می خواد سرمو از رو زانوم بردارم دوباره چشم به آسمون بدوزم
اما راستش میترسم
یه حس عجیبی بهم میگه سرتو بردارو به اون بالا نگاه کن
سرمو بر میدارم چشمامو میبندمو  سرموبالا میبرم   رو به آسمون

تاده میشمارم خیلی آروم پر از دلشوره
یک 
 دو
سه
.
......

با ترس ولرز چشمامو باز میکنم
یه ستاره
آروم و چشمک زنان
پر از نور وحرارت داره تو صورت بی رنگم نگاه میکنه
خودشه ستاره امیدمن
اومده تا ابرای دلواپسی رو پس بزنه و با خودش ببره
میدونستم که میاد

جوونه

میدونم سبز شدن جوونه زدن روییدن خیلی قشنگه
 سبز بودن شکفتن وبه گل نشستن
رستن ورفتن وتا اون بالا بالا ها قد کشیدن 
ورسیدن به نور گرم وپر مهر حضورت خیلی لذت بخشه
اما اینو هم می دونم که اگه یه تکیه گاه  نباشه تا بهش تکیه کنم
سبزی جوونه زدن رستن وشکفتن همه وهمه  یه تصور واهیه
پس تکیه گاهم باش و غرق نورم کن 
خدا جون اینبارم دستمو بگیر 
دست هممونو بگیر