پدرایلیا

یه روزسینه یه خونه شکافت تا عزیزترینش و تو خودش جا بده
اما نه  مثل همه ی خونه ها
یه خونه پر از التیام وارامش
یه خونه پر از گرمی وحرارت
یه خونه که همیشه پابر جاست واسه زائراش
اون مهربون از همون خونه اومد
عزیزترین اومد
پدر همه ی اونایی که وقتی دلشون میگیره چشمای نمناکشون به دستای عاشقشه
پدر ایلیا اومد
میلاد مولا به همه عاشقای آسمونی مبارک

انتظار

یکی بود که میگفت انتظارو دوست داره
آخه می گفت که اخرش شیرینه
اما من میگم اگه ندونی که آخرش چی میشه
اگه آخر انتظار بازم انتظار باشه ...
یا اگه نباشی تا اخر اون چیزی رو که واسش انتظار کشیدی ببینی
اما شاید...
شاید اون راست می گه
پس انتظارتاهمیشه...

ازاوج تا اوج

امروز به اوج رسیدم...
به اوج تنهائی
به اوج غم
اوج اندوه
اوج بغض با اشکهای پنهانی
به اوج فریادی که یه جا نیست بزنم تا خلاص شم.....
به جایی که کسی نیست تاهمزبونت بشه
دلی که همدلت بشه
همرازی که رازت و تو سینش نگه داره
گوشی که بشنوه

وآیینه ای که  خودتو نشون بده بی هیچ تغییری با همون یکرنگی که نگاش میکنی
 
اگه ...
فکر کردی همزبونت میشه سخت در اشتباهی چون وقتی همه حرفاتو شنید بر و برتو صورت رنگ پریدت نگاه میکنه وآخرش یه تیکه گنده  بارت می کنه که تا مغز استخونت میسوزه

امااگه
فکرمیکنی همدلت میشه بازم در اشتباهی چون دلش مثل آبکشه تا دردتو گفتی ازش رد میشه وواسه اونی میگه که بهش می گه ازخود!

یا اگه
فکر کردی که آیینه ست وخودتو توش می بینی بازم اشتباه کردی چون این ایینه هم تموم تصویرارو برعکس میکنه یه جوری دستکاریش میکنه که خودتم شک میکنی خلاصه از صداقت توش خبری نیست
امابازم
میگم  که به اوج رسیدم
به اج اوج
من به تورسیدم...
به تو که میشنوی ونمی خندی!
می بینی روتو بر نمی گردونی
یا اگه برمیگردونی واسه اینه که من خجالت نکشم!
تو که همدلی ودلت مثل دریا وسعت داره اما با دیوار رازداریت دور تا دورشو سد  کردی
تو همیشه آیینه ای هر چی هستم و هر چی میگم  همونو نشون میدی با همون صداقت
خداجون
من به تو رسیدم از همه بریدم تا بتو رسیدم
دستمو بگیر تا گم نشم توی اینهمه بی کسی!...