از شام تا سپیده

خیلی طول کشید تا قلم روتن سپید کاغذ به حرکت در بیاد
شاید واسه اینه که نمی دونم چطور شروع کنم
هنوزم موندم چطور و از کجا بنویسم
 از امشب ...
از سیاهی از تیرگیش از سرماش یا از تاریکیش
اما نه
امشب با شبای دیگه خیلی فرق داره
یه شب مخصوص تموم عاشقا
یه شب عزیز یه شب خاص
امشب و فرشته ها مهمون زمینی یان
اومدن تا قصیده عشق و با آدما زمزمه کنن
یه شب واسه همه اونایی که خسته ان
 خسته درد
خسته عشق
 خسته از موندن سر دوراهی 
خسته از نه  گفتن از سر ناچاری
خسته از خجالت و شرمندگی
خسته از بغض سرد تنهایی
خسته از کشیدن تن پرگناهشون به هر طرف
وخسته از فشار کالبد خاکی
همگی یه پناهگاه میخوایم
واسه آروم گرفتن
یه جا واسه خزیدن وتو تنهایی بی هیچ بهانه گریه کردن
یه مامن واسه اینکه تا خود صبح درد دل کنیم
 وعقده های دل و خالی کنیم
یه جا دور از تموم چشما
آخ که دیگه خسته شدم از تموم خنده های دروغین
از پچ پچ ها
از طعنه ها و کنایه ها
امشب می خوام تا صبح  ناله بزنم
زار بزنم ودردودل کنم
می خوام که قرآن رو سر بگیرم وخودمو تو آرامشش غرق کنم
می خوام که خستگی رو از تن بیرون کنم
دیگه طاقتم تموم شده
دیگه خسته شدم از تموم گفته ها و نگفته ها
از تموم خواسته هاو نخواسته ها
از تموم شنیده ها و نشنیده ها
دیگه فقط یه چیز می خوام
هوای تازه
یه جا واسه نفس کشیدن
یه جا که بشه نفس کشید
و ذرات دروغ و نیرنگ وبغض و کینه توش نباشه
یه جا که بشه نفس کشید و از هواش مست شد
مست عشق عشقی ناب عشقی ابدی عشقی جاودانه
امشب میخوام خودم سپیده صبح رو بیدار کنم



نظرات 2 + ارسال نظر
آلبالو دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 05:38 ق.ظ

امشب پرو بال می خوام ... شور می خوام .. حال می خوام ... امشب توی سینه دلی .. خوشا به احوال می خوام .... خوش به سعادتت و دل پاک و صادقت ... قدر گوهر وجودتو بدون و خوب حفظش کن ... از دوستان هم فراموش نکنی ..

امشب تا به صبح یاد یاران با ما بود
تک تک بنده ها نشانه هایی هستنداز صفات پاک او
و من بی شک رسو بی در ته این رودخانه
قطره ای کوچک میان بهترینها...

سامان دوشنبه 2 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:48 ب.ظ http://www.sotak.blogsky.com

سلام خیلی خوب نوشتی پیش منم بیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد