دیروز تافردا...

من در پس پنجره کز کرده
بی هدف زانو بغل زده
یا افسوس گذشته می خورم
ویا  قلبم از آینده نا معلوم باصدایی گوشخراش میزند
لحظه ای مکث
ونگاهی  بی تفاوت به آنسوی پنجره
به سوی آن درخت تنومند وکهنسال باغچه
باشاخه هایی بلند وضخیم
باز غرق در خاطرات گذشته
وبازی لی لی دروسعت سایه درخت پیر
و باختن و ازنو بازی کردن...
آنروز در بازی کودکانه وامروز در بازی زندگی
صدایی خسته وپر هراس مرا به خود میآورد
صدای گنجشکی که در میان شاخسار  درخت به دام افتاده و
خود را به هر سو میزند بلکه راهی به سوی آزادی بیابد
راهی به سوی زندگی 
یا روشنایی
صدای بال زدنش در هیاهوی جیک جیکش پیچیده
وپایین در پای درخت نگاهی شیطنت آمیز ومنتظر
از سوی گربه ای گرسنه 
که در کمین خستگی وپرتاب گنجشک نشسته
وباز تلاش بی امان گنجشک بیچاره
وباز انتظار شیرین گربه...
دیگر دستانم گرد زانوهایم نیست
این بار به سوی گنجشک
به سوی آزادی
به سوی زندگی
 وتلاشی دوباره
امروز برای فردا
وفردایی زیباکه او یاری خواهد کرد مرا...

سفر پدر ایلیا

یه روز وقتی زمین خالی بود وسرد
سرد ویخبندان
عصر یخبندان معنوی
اومد و با خودش تن سرد و یخ زده زمین وجون دوباره بخشید
اومد تامعجزه عشقو به همه نشون بده
اومد و با خودش گرما روآورد
اومد تا تکیه گاه باشه واسه اونایی که تنهاو ره گم کرده بودن
اونایی که مشعل هدایت و تو کوره راه زندگی گم کرده بودن
توی اون خونه پر عشق وصفا  خونه خدا
پاش و رو زمین که نه روی چشم تموم زمینی ها گذاشت
اومد تا تسکین همه دردا ودردمندا باشه
اومد که آروم کنه دلهای پر از شور و هراس
هیچ کسی بی نصیب از عشق نباشه
هیچ جا شب گرسنه سر به روی بالین نذاره
آخه اون مظهر عدل بود وانصاف
زمینی نبود
مهمونی بود ازآسمون
شاید واسه همین بود که زمین هم عاجز از تحمل اینهمه خوبی بود
عاجز در برابر تموم خوبیها اونهم یک جا
آره اون  زمینی نبود
از جنس آدما نبود
مهمونی بود که زمین لایقش نبود
توی اون خونه اومد
توی یکی از همون خونه هام پر کشید و رفت...


از شام تا سپیده

خیلی طول کشید تا قلم روتن سپید کاغذ به حرکت در بیاد
شاید واسه اینه که نمی دونم چطور شروع کنم
هنوزم موندم چطور و از کجا بنویسم
 از امشب ...
از سیاهی از تیرگیش از سرماش یا از تاریکیش
اما نه
امشب با شبای دیگه خیلی فرق داره
یه شب مخصوص تموم عاشقا
یه شب عزیز یه شب خاص
امشب و فرشته ها مهمون زمینی یان
اومدن تا قصیده عشق و با آدما زمزمه کنن
یه شب واسه همه اونایی که خسته ان
 خسته درد
خسته عشق
 خسته از موندن سر دوراهی 
خسته از نه  گفتن از سر ناچاری
خسته از خجالت و شرمندگی
خسته از بغض سرد تنهایی
خسته از کشیدن تن پرگناهشون به هر طرف
وخسته از فشار کالبد خاکی
همگی یه پناهگاه میخوایم
واسه آروم گرفتن
یه جا واسه خزیدن وتو تنهایی بی هیچ بهانه گریه کردن
یه مامن واسه اینکه تا خود صبح درد دل کنیم
 وعقده های دل و خالی کنیم
یه جا دور از تموم چشما
آخ که دیگه خسته شدم از تموم خنده های دروغین
از پچ پچ ها
از طعنه ها و کنایه ها
امشب می خوام تا صبح  ناله بزنم
زار بزنم ودردودل کنم
می خوام که قرآن رو سر بگیرم وخودمو تو آرامشش غرق کنم
می خوام که خستگی رو از تن بیرون کنم
دیگه طاقتم تموم شده
دیگه خسته شدم از تموم گفته ها و نگفته ها
از تموم خواسته هاو نخواسته ها
از تموم شنیده ها و نشنیده ها
دیگه فقط یه چیز می خوام
هوای تازه
یه جا واسه نفس کشیدن
یه جا که بشه نفس کشید
و ذرات دروغ و نیرنگ وبغض و کینه توش نباشه
یه جا که بشه نفس کشید و از هواش مست شد
مست عشق عشقی ناب عشقی ابدی عشقی جاودانه
امشب میخوام خودم سپیده صبح رو بیدار کنم